
زخمهایی که کودکی را از پا میاندازند
۱. ززه: کودکی با قلبی زخمی اما سرشار از خیال
ززه کودکیست در حاشیهی جامعه، با تخیلی پُررنگ که از دردهای روزمرهاش پناه میبرد. دیگران فکر میکنند او شریر است، اما در دلش دنیایی از احساس نهفته. او از همان ابتدا مجبور است معنای تحقیر، فقر و بیمحبتی را بفهمد. زندگیاش ترکیبی است از تنهایی و اشتیاق برای دوست داشته شدن. زبان بازیگوش و تخیل عجیبش، سپری است در برابر خشونت دنیا. از مدرسه تا کوچه، از خانه تا باغچه، همه جا برای او درس رنج است. اما او هنوز آرزو دارد، هنوز قصه میگوید.
۲. خانهای که جای مهر نیست
در خانواده ززه، جای نوازش خالی است. پدر عصبانی است، مادر درگیر و خواهر و برادرها ناتوان از درک او. ززه کتک میخورد، فحش میشنود، اما میخندد. نه از خوشی، بلکه از نترسیدن. تنهایی در خانه باعث میشود او با اشیاء، درختان و حیوانات صحبت کند. خانوادهاش فقیرند، اما فقر اصلی، فقر عاطفی است. خانهای که باید مأمن باشد، برای ززه نوعی شکنجهگاه است. و او در دل همین خانه به دنبال نور میگردد.
۳. درخت پرتقال، معشوقی خیالی و همیشهفهم
درختی کوچک در باغچه خانه، با ززه به زبان خیال حرف میزند. او را «مانگوئرا» مینامد و تمام حرفهایش را به او میگوید. درخت تنها موجودیست که ززه حس میکند به او گوش میدهد. این رابطه، فراتر از دوستیست؛ نوعی یگانگی روحی. درخت همیشه مهربان است، همیشه آرام. این پناهگاه خیالی، بازتاب نیاز کودک به درک شدن است. درخت، همدمی است که نه کتک میزند، نه تشر میزند. فقط گوش میدهد و لبخند میزند.
۴. ملاقات با پورتو: لحظهای از انسانیت
پورتو، پیرمرد مهربانی که برخلاف دیگران به ززه توجه میکند. او با ززه حرف میزند، برایش شیرینی میخرد و مهمتر از همه: باورش دارد. این آشنایی برای ززه نقطهای از نور در شب تاریک است. پورتو نه تنها دوست، بلکه جای خالی پدر را پر میکند. رابطهشان پر از صمیمیت و احترام است. اما زندگی همیشه بیرحم است. مرگ پورتو، زلزلهای در وجود ززه میسازد. و کودک، ناگهان مرد میشود.
۵. نابودی دنیای خیالی و پایان کودکی
مرگ پورتو باعث میشود ززه باور کند که دیگر درخت هم با او حرف نمیزند. مانگوئرا، دیگر ساکت است؛ مثل همه آدمها. این سکوت، سنگینتر از هر فریادیست. ززه احساس میکند همه چیز از او گرفته شده. او دیگر کودک نیست؛ کودک بودن، معنایش را از دست داده. باید درد بکشد، صبور باشد، و بپذیرد که دنیا همانقدر بیرحم است که صادق. اشکهای ززه، اشکهای تمام کودکانیست که ناگهان بزرگ میشوند.
۶. تصویری از کودکی جهانی، در قالبی بومی
اگرچه رمان در برزیل میگذرد، اما حس و حال آن جهانی است. ززه، همان کودک درون همه ماست که در دنیایی ناعادلانه گم شده. نویسنده با نثری ساده، اما سرشار از احساسات انسانی، خواننده را به درون قلب یک کودک میبرد. بین سطرها، طنینی از فریاد کودکان خاموش جهان شنیده میشود. کتاب، مرثیهایست برای کودکیهای ازدسترفته. و در نهایت، پیامیست از امید، اگرچه پنهان در میان اشکها.
:: بازدید از این مطلب : 8
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0