
طنز تلخ علمی در عصر ایدئولوژی
از خیابان تا آزمایشگاه؛ سفر یک سگ بیخانمان
سگی ولگرد، با روحی خسته و زخمی از جامعهی بیرحم، ناگهان در دام جراح مشهوری میافتد. پروفسور پریئوبراژنسکی، او را به خانه میبرد نه از سر دلسوزی، بلکه برای آزمایشی بزرگ. تولد «شاریکوف»، فرایند تدریجی جابهجایی مرزهای طبیعی است. بولگاکف با دقتی بیرحمانه، تبدیل تدریجی حیوان به انسان را نشان میدهد. صدای نالههای سگ به نطقهای انسانی تبدیل میشود، اما در عمق، همان سگ باقی میماند.
سگانسانی که اسیر خشم و قدرتطلبی است
شاریکوف، بهجای آنکه محصولی از تعالی باشد، نمایندهای از زوال میشود. او نه تنها بیفرهنگ است، بلکه دشمن هرگونه تمدن است. با ورود او، آپارتمان پروفسور به میدان نبرد تبدیل میشود. شاریکوف همسایگان را آزار میدهد، کتابها را پاره میکند و سگها را میکشد. بولگاکف از یک حیوان، تصویر انسانی میسازد که حکومتها او را دوست دارند: مطیع، بیفکر، خشن و تابع.
طنزی تلخ بر اصلاحطلبی مکانیکی
بولگاکف، ایدهی «اصلاح جامعه از بالا» را به چالش میکشد. شوروی میخواست با حذف طبقاتی، انسان جدیدی بسازد. اما آیا میتوان انسان را با جراحی اجتماعی یا زیستی ساخت؟ شاریکوف، استعارهای از این پروژه است: شکلی انسانی اما بیمحتوا. نویسنده بهجای موعظه، از طنز برای نقد استفاده میکند. طنزی که گاه خندهدار است، و گاه گزنده و بیرحم.
زبان بهمثابه ابزار سقوط
وقتی شاریکوف زبان میآموزد، نه برای دانایی، که برای توهین و تهدید استفادهاش میکند. بولگاکف نشان میدهد که زبان اگر با شعور همراه نباشد، خطرناکتر از سکوت است. او نطق میکند، فریاد میزند، شکایت مینویسد و پروپاگاندا میسازد. زبانش به جای روشنگری، ابزار سرکوب میشود. در جامعهای که حقیقت حذف شده، زبان تنها ابزاری برای سلطه است.
پروفسور؛ دانشمند نادم، نه منجی
پریئوبراژنسکی، هرچند ابتدا با اعتمادبهنفس ظاهر میشود، اما بهتدریج از کنترل خارج میشود. او میبیند که فرزند علمیاش، بهجای نجات، ویران میکند. پروفسور مجبور به پس گرفتن پروژهاش میشود. شکست او، نه علمی، بلکه انسانیست. دانشمندی که فراموش کرد دل انسان را نیز باید ترمیم کرد، نه فقط مغزش را.
بازگشت به حالت اول، یا استعفای علم از اخلاق؟
در پایان، با بازگشت شاریکوف به سگ، داستان چرخهای کامل را طی میکند. اما سوال باقیست: آیا مسئله حل شد، یا فقط پاک شد؟ آیا پروفسور، با حذف خطا، مسئولیت را پاک کرد؟ بولگاکف پاسخی نمیدهد، اما سکوتش سنگینتر از هر سخن است. «قلب سگ»، قصیدهایست علیه آن دانش که بیدل است؛ و در عین حال، هشداریست درباره انسانسازی دولتی و ناکامیهای آن.
:: بازدید از این مطلب : 7
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0